وبلاگی مخصوص الغدیریا
وبلاگی مخصوص الغدیریا
سعید جوزی

 

سوسانو و جمونگ

صحنه ی اول – نقشه ی حمله ی بویو به ایران 

امپراطور : شنیدم توی ایران نفت وجود داره ؟ 

وزیر اعظم : بله قربان درست به عرضتون رسوندند. 

امپراطور : پس بهتره به پادشاهی ایران حمله کنیم. 

وزیر اعظم : نه قربان می گن تو ایران موجودی به نام رستم زندگی می کنه، خیلی خطرناکه امپررررراطور ! 

امپراطور : به هموسو بگو با رستم بجنگه و با مهارت های رزمی و شمشیر زنی که داره رستم رو از پای در بیاره! 

وزیر اعظم : نــــــــــه، امپراطور این رستمشان خیلی جواده ! به پسرشمرحم نکرده! لامسب خیلی خرزوره مگن با غولا مجنگه ! شمشیرو قورت مده ! 


صحنه دوم – هدف جومونگ برای ساخت شمشیر هسته ای ! 

رئیس موپالمو : ســـرورم، سرورم، ســــــــرورم 

جومونگ : موفق شدی شمشیر هسته ای بسازی ؟ 

رئیس موپالمو ( با گریه ) : ب.. بــ ّ له قــربان، شما می تونید با این شمشیر به آمریکا هم حمله کنید. 

جومونگ : ازت ممنونم رئیس،اما این چطور کار می کنه ؟ 

رئیس موپالمو :عالیجناب اول باید زردآلو یا هلو رو خوب بخورید بعد هسته اش رو با شمشیر نصف کنید. 



صحنه ی سوم– علی دائی و بانو یومیول 

علی دائی : ثلام بانوی من شنیدم شما پیشگوی خوبی هستید. 

یومیول : منتظرت بودم لک لک سپاه ! 

علی دائی : شما می دونید آینده ی من تو فدلاسیون چی می شه ؟ 

یومیول : تو هزاران سال بر فوتبال کشورت حکومت خواهی کرد تا این که مورچهی سپاه تو را از پا در خواهد آورد. بیشتر پول بده تا بهت بگم کیه ! 

علی دائی : نه نمی خواد، خودم می دونم کیه، همین عادل فلدوسی پوله نامرده ! 



صحنه چهارم – خداداد عزیزی و امپراطور 

خداداد : سیلام عوضی ! 

امپراطور : ای احمـــــق! تو چطور می تونی با من اینطوری صحبت کنی ؟ 

خداداد : هو یره بِرِه مو لفظِ قیلم زِر زِر نکن ! خیار کردی انپراطوری هر غِلَطی خواسی مِتِنی بُکُنی ؟ 

امپراطور : تا گردنت رو همینجا نزدم بگو ببینم تو رو کی فرستاده؟ 

خداداد : دِداش شرمنده، اول ایی قَمَتو غیلاف کن، یره مو رِ نمِشنِسی ؟ مُو بابای جومونگوم ! 

امپراطور : هموسو ؟ تو هموسو هستی ؟ 

خداداد : ها یره، مُو رِ دِ فودبال اخراج کِردن، کارگردان تان گفته حالا که ایی یرگه هموسوتان کور رفته ، مو بیام نخششِ ارجا کُنُم. 

امپراطور : تو اصلا چیزی از مهارت های رزمی می دونی ؟ 

خداداد : ها یره،مو کل اُوستادیم آزادی رِ مثه گرجه سبز گاز مِزَنُم. 




صحنه ی پنجم – مذاکره ی کروبی و تسو 

تسو : سلام خیلی خوش اومدید. 

کروبی : سلام، ممنونم. 

تسو : حتما برای کار مهمی به اینجا آمدید ؟ 

کروبی : بله عالیجناب! می خواستم از شما تقاضا کنم از بنده در ریاست جمهوری حمایت کنید. 

تسو : در ازای این حمایت شما برای ما چه کاری می تونید انجام بدید ؟ 

کروبی : بنده کل دریاچه ی نمک ارومیه رو به نام شما می کنم. 

تسو : ها ها ها ها ها ، این خیلی خوبه، مشکل نمک ما حل می شه. 



صحنه ی ششم – ملاقات جومونگ با یانگوم 

یانگوم : عالیجناب خواهش می کنم زود تر خوب شید وگرنه منو می کشن. 

جومونگ : نه من تیر خوردم دیگه خوب نمی شم،مگه تو پزشک درباری ؟ 

یانگوم : بله عالیجناب! اجازه بدید یکم طب سوزنی کف پاتون کار کنم.برای بیماری های قلبی خوبه ! 

جومونگ : نه، نه، قلقلکم می شه ! نکن اینکارو ! قلب من از جای دیگه درد می کنه. 

یانگوم : اما شما به درمان نیاز دارید. بزارید کمرتون رو سوزن بزنم. 

جومونگ : نه، تو رو خدا درد می گیره، خوبیت هم نداره یه خانوم ... 

یانگوم : نه درد نداره عالیجناب ! نترسید. تازه پزشک هم محرمه بیماره ..


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط سعید جوزی